وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

یه مهمونی از جنس شیطنت

امروز اومدم برات بگم که خونه خاله سمانه مامان امیر مهدی دعوتیم عزیزم از اونجایی که ما خیلی وقت نمی کنیم بریم کلوپ ( بخاطر پارک رفتن هر روزه با وانیا خانم ) خاله صفورا زحمت کشیدن و تلفنی بهمون گفتن برات بگم که چون بابایی ازمون دکترا داشت و میخواست ماشین رو ببره ما هم میخواستیم با اژانس بریم ولی خاله شیما زحمت کشیدن اومدن دنبالمون و با هم رفتیم البته قبل از ما مریم پندار و سحر پرهامم رو هم برداشته بودن و برای ما مهمونی از همینجا شروع شد وقتی رسیدیم اونجا و من شما رو گذاشتم زمین تا لباسمو عوض کنم شروع کردی به گریه کردن بالاخره تونستم ساکتت کنم و لباسمو عوض کنم و بیام تو جمع البته قبل از ما خاله ارزو و خاله میترا رسیده بودن همینطور کم کم جمع مام...
10 اسفند 1391
1